۰۲۱۶۶۴۰۳۳۰۲
فرم درخواست کتاب : جهت خرید کتاب ابتدا بایستی فرم زیر را تکمیل نموده تا سبد خرید شما فعال شود
انسان موجودي است در پي آموختن. در اين راه موانعي گوناگون راه او را دشوار ساخته است. با اينهمه آموختن ارزش رنج كشيدن را دارد چرا كه در پايان راه بهاي آن را دريافت ميكنيم. انسان از زماني كه به دنيا قدم بگذارد ذهنش مانند ليواني است كه ميتوان آن را «ظرف» ناميد و اين ظرف در همه انسانهاي كره خاكي مشترك است. اين ظرف از بدو تولد در انتظار پرشدن است و در نهايت به هدف خويش نايل ميشود. آنچه در اين ظرف ريخته ميشود «مظروف» است. برخلاف ظرف «مظروف» در همة ما انسانها يكسان نيست؛ چرا كه ما در مكان و زمان خاص خود متولد ميشويم و در آنجا بسر ميبريم و به نقاط مختلف كوچ ميكنيم. به همين خاطر است كه دنياي ما انسانها با يكديگر متفاوت است. اين تفاوت خودش سبب بروز مشكلاتي در كل حيات بشر شده است. جنگهاي پي در پي با مقاصدي مختلف و جدال بر سر «حقانيتي» كه هر كس خود را مستحق آن ميداند از پيامدهاي اين تفاوت است.
انسان در پي يادگيري است و براي يادگيري نيازمند آزمون و خطا است. او خودش دوست دارد كه پديدهها را مورد بررسي قرار دهد تا به حقيقت دست يابد. و شايد اين حقيقت هرگز به چنگ نيايد چراكه دنياي ما انسانها بسيار گوناگون است. اما آنچه در همة ما يكسان است همان آز آموختن است. در اين راه ما همواره موجودات و پديدهها را مشاهده و محك ميزنيم. هر پديدة نوظهوري هم كه متولد ميشود از زير تيغ نقد و قضاوت ما ميگذرد. اهل يادگيري همواره تمايل دارند كه هر چيزي را نيازموده از گلو پايين نبرند بلكه ابتدا آن را بيازمايد. سخنان كليشهاي براي آنان معنا ندارند چراكه در گذر زمان معناي خود را از دست دادهاند و همچون اسكناسهايي قديمي فاقد ارزش هستند. آنچه ارزشمند است همان «حقيقت» است كه به دنبال آن هر رنجي را متحمل ميشويم.
«شوپنهاور» دو نوع قضاوت را از يكديگر متمايز ميسازد: يكي «قضاوت مبتني بر ارادة انسان» و ديگري «قضاوت مبتني بر شناخت انسان» است. بايد توجه داشت كه مقصود «شوپنهاور» از «اراده» همان معناي روزمره نيست كه بهكار ميبريم. اراده در اينجا به معناي مجموعة رانهها و غرايز و خواهشهاي نفساني انسان است كه به صورت ناخودآگاه زندگي و قضاوت را تحت سلطة خويش درميآورند. شهوات نفساني و خوي حيواني در كمتر كسي رام و مطيع گشته است. آنجا كه قضاوت ما بر پاية اين نفسانيات و خواهشها باشد قضاوتي ناقص و غلط است. اگر تمايلات نفساني و شهواني من به مثابة يك مرد سبب شود كه حقانيت را در يك «زن زيباروي» ببينم و او را مثبت قضاوت نمايم اين قضاوتي از اساس غلط و اشتباه است. در عوض قضاوت مبتني بر شناخت از بند اسارت اراده رها گشته و آزادانه سير ميكند و در پي «حقيقت» است؛ صرفنظر از اينكه «حقيقت» دستيافتني باشد يا خير. چنين قضاوتي صحيح است. اين قضاوت بر نفسانياتي همچون حسد و رشك و طمع و آز مسلط شده و به آنها اذن دخالت در خود نميدهد. چنين قضاوتي نعمتي است كه نوابغ از آن برخوردارند. هيچ نيرويي از جمله مقام و پُست و مال و ثروت و شهوات نميتواند چنين قضاوتي را مختل سازد. مشكل اصلي اينجا است كه نقد و قضاوت برخواسته از اراده آگاهي فرد را كور ميسازد و او را به قضاوتي پيشاتجربي و ذهنيتپذير ميكشاند و اين در حالي است كه خود فرد هم از ارادة خويش آگاه نيست. بهندرت ميتوان فردي را از ميان مردم عامه يافت كه قبل از قضاوت خود بر نيروها و رانههاي حيواني خود غلبه كند. اگر چنين كسي يافت شود مطلقاً از نوابغ تكرارناشدني است. اما دريغا كه چنين كساني نادرند. كيست كه فريب ظواهر را نخورد و زيبايي ظاهر و كلام ديگران او را به خطا نكشاند؟ كدام مرد است كه زن خوشسيما را هميشه محق نداند؟ كيست كه حقانيت را در كتب زيباتر و در مغزهاي به ظاهر زيباتر نبيند؟ كيست كه فرومايگان خوشاخلاق را واقعيتر از بداخلاقان بدزبان و پاكدل نبيند؟ همة اين ظواهر آگاهي جمع را همچون چهارديواري يك ندامتگاه به اسارت گرفته. كيست كه اين حصار را بشكند و رها شود؟